در باب زور بازو
اگر شما اراده کنید کلیدی را درون قفل کنید و آن کلید اصلا وارد قفل نشود یا وارد شود ولی درون قفل هیچ حرکتی نداشته باشد و یا حرکتی غیر متوازن و یا غیر متعارف داشته باشد؛ و اگر خواسته باشید رفتاری منطقی داشته باشید به سادگی متوجه خواهید شد که آن کلید، مخصوص آن قفل نیست و تلاش بیهوده نخواهید کرد. بسیار اسف بار خواهد بود اگر بخواهید آن کلید را به زور وارد قفل کنید و با فشار و زور و انرژی بسیار زیادی بخواهید قفل را باز کنید.
می خواهم به شما بگویم هیچ امری در این عالم با زور بازو انجام نخواهد گرفت؛ اساس و سرشت عالم با زور بازو هیچ سنخیتی ندارد؛ خداوند هم هیچگاه با زور با ما رفتار نکرده است؛ پیامبرانش هم هیچگاه با زور بازو امور خود را به پیش نبرده اند؛ یک مثال عینی که تقریبا می توان گفت همه از آن با خبرند و آن را شنیده اند یا خوانده اند و... ماجرای حضرت موسی و فرعون است؛ حضرت موسی به اذن الهی قدرت های خارق العاده و عجیبی داشته است؛ فکر کنید شما عصایی دارید که به دریا بزنید و دریا از وسط شکافته شود و یا عصا به افعی بزرگ و هولناکی مبدل شود و... با این حال موسی از فرعون فقط دعوت به عمل می آورد و فقط او را انذار می کند؛ بنابراین مسئله آن قدر هم که ما فکر می کنیم ساده و سطحی نیست؛ ما اگر زور داشته باشیم و کاملا هم با حق منطبق باشیم و طرف مقابل ما ضعیف و کاملا منطبق بر باطل باشد هم ما نمی توانیم از این زور برای هدایت او استفاده کنیم؛ و این دقیقا همان چیزی است که خداوند تبارک و تعالی در جوهره و سرشت عالم قرار داده است و هیچ کس قادر نیست این نظم را بر هم زند.
در ماجرای موسی و خضر هم همین قاعده جاری است؛ خضر نمی تواند و نمی خواهد به زور و جبر و قهر و ... موسی را به امور عالم آگاه کند. او باید خودش آگاه شود و نه آگاهی تلقینی و... و در پایان هم اگر به زبان ساده و امروزی بخواهیم بگوئیم حضرت خضر به حضرت موسی می گوید: برادر با یک خداحافظی ما را خوشحال کن.
اصلا قرار بر این نیست شما کسی را با خود همراه کنید؛ اگر کسی بخواهد و قادر باشد با شما همراه خواهد شد ولاغیر.
در تمام تار و پود هستی این نظم وجود دارد؛ شما حتی یک نبات را، یک گل و گیاه را نمی توانید مجبور به رشد و حرکت کنید؛ باید به او رسیدگی کنید، با مهربانی با او رفتار کنید و نهایتا آن گیاه، آن چیزی را به شما تحویل خواهد داد که هست. مثلا اگر شما رئیس همه جنگل ها و باغات و مراتع هم که باشید نمی توانید به یک درخت گردو دستور دهید که به شما بادام تحویل دهد؛ یا طی بخشنامه ای به جوانه های گیلاس اعلام کنید که تبدیل به چغندر شوند یا ...
اگر کاغذی و قلمی در دست شماست، تصور بسیار غلطی است که فکر کنید به هر شکل دلتان بخواهد می توانید بنویسید و متوهم شوید که بله الان قلم و کاغذ دست من است و زور و تسلط از آن من است، پس هر چه بخواهم می نویسم؛ زهی خیال باطل است که فکر کنیم ما می توانیم برای دیگران تصمیم بگیریم. اصلا تصور کنیم ما بر روی کاغذ، دستوری را نوشتیم و قدرت هم داشتیم و تمام ارکان یک نظام اداری، تحت فرمانروایی ما بود و آنچه ما نوشتیم هم عملیاتی شد و اجرا شد؛ اما آیا واقعا و در بطن ماجرا هم اجرا شده است؟ ما دستور داده ایم و نوشته ایم درخت گردو باید بادام تحویل ما دهد و برای این کار پرسنل تحت فرمانروایی ما رفته اند بادام هایی را با چسب یک دو سه به درخت گردو چسبانده اند؛ ظاهر امر این است که بادام به درخت گردو آویزان است ولی حقیقت امر آن است که درخت، هیچ بادامی را تحویل شما نداده است.
بله در این عالم هیچ چیزی با زور بازو انجام نمی شود.
طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری ( حافظ )
"حسن محمدی نویسی"