اندیشه ها

آثار و اندیشه های دکتر حسن محمدی نویسی

اندیشه ها

آثار و اندیشه های دکتر حسن محمدی نویسی

اندیشه ها

دکتر حسن محمدی نویسی؛ حقوقدان، پژوهشگر و نویسنده اهل قم/ ایران که دارای آثار متعددی به زبان فارسی و انگلیسی در زمینه های حقوق، جرم شناسی و مذهب است. او در حال حاضر به نویسندگی، پژوهش و تدریس می پردازد. در این وبلاگ بروندادهای علمی ایشان به اطلاع بازدیدکنندگان گرامی خواهد رسید.

 

تحلیل نظریه کنترل اجتماعی تراویس هیرشی در تبیین بزهکاری نوجوانان: مرور ادبیات، شواهد تجربی و نقدهای نظری

نویسنده: دکتر حسن محمدی نویسی

 

چکیده

نظریه کنترل اجتماعی که نخستین‌بار توسط تراویس هیرشی در سال 1969 مطرح شد، یکی از رویکردهای مهم در جرم‌شناسی معاصر است که به‌جای تمرکز بر عوامل برانگیزنده‌ی ارتکاب جرم، بر علل خودداری افراد از بزهکاری تأکید می‌کند. این نظریه بر پایه‌ی چهار مؤلفه اصلی دلبستگی، تعهد، مشارکت و باور، پیوندهای اجتماعی را به عنوان سازوکار اصلی مهار رفتار مجرمانه معرفی می‌کند. مقاله حاضر با هدف بررسی ابعاد مفهومی این نظریه، مرور مطالعات تجربی در کشورهای مختلف، و تحلیل انتقادی محدودیت‌های آن، به تحلیل کارآمدی آن در تبیین بزهکاری نوجوانان می‌پردازد. یافته‌ها نشان می‌دهند که گرچه نظریه کنترل اجتماعی در بسیاری از پژوهش‌ها حمایت تجربی یافته، اما به‌دلیل غفلت از عوامل ساختاری، جنسیتی و فرهنگی، نیازمند بازنگری و تکمیل در قالب نظریه‌های تلفیقی است. در پایان، پیشنهادهایی برای پژوهش‌های آتی و سیاست‌گذاری‌های پیشگیرانه مبتنی بر تقویت پیوندهای اجتماعی ارائه شده است.

کلیدواژه‌ها

نظریه کنترل اجتماعی؛ بزهکاری نوجوانان؛ تراویس هیرشی؛ پیوند اجتماعی؛ جامعه‌پذیری؛ جرم‌شناسی؛ پیشگیری اجتماعی

 

مقدمه

رفتار مجرمانه همواره یکی از دغدغه‌های اساسی جوامع انسانی، سیاست‌گذاران و نظام عدالت کیفری بوده است. تلاش برای درک چرایی و چگونگی وقوع بزهکاری منجر به شکل‌گیری نظریه‌های متعدد در حوزه جرم‌شناسی شده است؛ نظریه‌هایی که هر یک از زاویه‌ای متفاوت به بررسی علل وقوع جرم می‌پردازند. در این میان، نظریه کنترل اجتماعی که نخستین بار توسط تراویس هیرشی در سال 1969 در کتاب کلاسیک خود با عنوان دلایل بزهکاری (Causes of Delinquency) مطرح شد، جایگاه ویژه‌ای دارد (Hirschi, 1969).

بر خلاف بسیاری از نظریات جرم‌شناختی که بر عوامل برانگیزنده یا فشارهای اجتماعی برای ارتکاب جرم تأکید دارند، نظریه کنترل اجتماعی بر این سؤال متمرکز است که چرا افراد از ارتکاب جرم خودداری می‌کنند؟ از دیدگاه هیرشی، پیوندهای اجتماعی مستحکم با نهادهایی چون خانواده، مدرسه، گروه همسالان و نظام ارزش‌ها، فرد را از انحراف بازمی‌دارند. او چهار عنصر کلیدی را برای این پیوند اجتماعی برمی‌شمرد: دلبستگی (attachment)، تعهد (commitment)، مشارکت (involvement) و باور (belief) (Hirschi, 1969; Hirschi & Gottfredson, 1990).

این نظریه با ارائه رویکردی متفاوت، بستر مناسبی برای تحلیل بزهکاری نوجوانان فراهم کرده و در دهه‌های اخیر، پژوهش‌های تجربی متعددی در کشورهای گوناگون برای بررسی اعتبار آن انجام شده است (Özbay & Özcan, 2006; Hoeve et al., 2012). در عین حال، برخی پژوهشگران نیز با نگاهی انتقادی به ضعف‌ها و کاستی‌های نظریه، از جمله نادیده گرفتن ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و جنسیتی، پرداخته‌اند (Rosenbaum, 1987; Pratt et al., 2011).

هدف این مقاله، بررسی ابعاد مفهومی نظریه کنترل اجتماعی هیرشی، تحلیل تجربی آن در پژوهش‌های میدانی، و نقدهای وارد بر آن از دیدگاه نظری و عملی است. در این راستا، ضمن مرور پیشینه نظری و ادبیات مرتبط، تلاش می‌شود کارآمدی این نظریه در تبیین رفتار بزهکارانه نوجوانان و نیز نقاط قوت و ضعف آن تبیین شود.

 

پیشینه نظری و مرور ادبیات

نظریه کنترل اجتماعی، برخلاف نظریه‌های انگیزشی مانند نظریه فشار مرتون یا نظریه یادگیری تداعی افتراقی ساترلند، فرض را بر این می‌گذارد که افراد به صورت طبیعی گرایش به ارتکاب جرم دارند؛ آنچه افراد را از ارتکاب بزه بازمی‌دارد، پیوند آن‌ها با جامعه است (Hirschi, 1969). این دیدگاه ریشه در نظریه‌های کلاسیک جامعه‌شناسی دارد؛ به ویژه در اندیشه‌های امیل دورکیم که در تحلیل بی‌هنجاری (آنومی)، کاهش انسجام اجتماعی را عامل مهمی در گسترش انحرافات اجتماعی معرفی کرد.

مفاهیم بنیادین نظریه

هیرشی در نظریه خود، چهار بُعد از پیوند اجتماعی را مشخص می‌کند که به زعم او هرچه قوی‌تر باشند، احتمال ارتکاب بزه کاهش می‌یابد:

دلبستگی (Attachment): پیوند عاطفی با افراد مهم مانند والدین، معلمان یا دوستان قانون‌مدار. این عنصر مهم‌ترین عامل درونی‌کننده ارزش‌های اجتماعی است (Hirschi, 1969).

تعهد (Commitment): سرمایه‌گذاری فرد در اهداف متعارف مانند تحصیل یا آینده شغلی. ارتکاب جرم می‌تواند این سرمایه‌گذاری را تهدید کند (Rankin & Kern, 1994).

مشارکت (Involvement): میزان درگیری فرد در فعالیت‌های مشروع و اجتماعی. هیرشی معتقد است «فردی که همیشه مشغول است، وقتی برای جرم ندارد» (Hirschi, 1969).

باور (Belief): باور به درستی قواعد اجتماعی و اخلاقی. ضعف در این باورها ممکن است فرد را به زیر پا گذاشتن آن‌ها سوق دهد (Hirschfield & Gasper, 2011).

 

توسعه نظریه در آثار بعدی

در سال 1990، هیرشی با همکاری مایکل گاتفردسون، نظریه‌ای مکمل با عنوان نظریه عمومی جرم (General Theory of Crime) ارائه داد که عامل اصلی ارتکاب جرم را در سطح پایین کنترل نفس (self-control) می‌داند (Hirschi & Gottfredson, 1990). با این حال، عناصر نظریه کنترل اجتماعی اولیه همچنان در این رویکرد نقش بنیادین ایفا می‌کنند و به شکل غیرمستقیم، پیوندهای اجتماعی را در شکل‌گیری کنترل نفس مؤثر می‌دانند.

پژوهش‌های تجربی مرتبط

نظریه کنترل اجتماعی در مطالعات میدانی متعدد آزموده شده و نتایج متنوعی داشته است. به عنوان مثال، پژوهش اُزبی و اوزجان بر روی نوجوانان ترکیه‌ای، تأیید کرد که دلبستگی به خانواده و مدرسه تأثیر چشمگیری در کاهش رفتارهای بزهکارانه دارد (Özbay & Özcan, 2006). همچنین در یک متاآنالیز جامع، هوو و همکاران نشان دادند که پیوند با والدین نقش حفاظتی معناداری در برابر بزهکاری نوجوانان ایفا می‌کند (Hoeve et al., 2012). پژوهش‌های مشابهی در ایالات متحده (Haynie & Osgood, 2005) و هلند نیز بر تأثیر مثبت مؤلفه‌های نظریه هیرشی بر کاهش جرم صحه گذاشته‌اند.

نقدها و دیدگاه‌های مخالف

با وجود مقبولیت گسترده نظریه، منتقدانی نیز وجود دارند که به کاستی‌های آن اشاره کرده‌اند. یکی از نقدهای رایج، بی‌توجهی به عوامل ساختاری مانند فقر، تبعیض نژادی و طبقاتی است. روزنباوم (1987) نیز نشان داد که در میان نوجوانان دختر، نظریه کنترل اجتماعی در پیش‌بینی بزهکاری به اندازه‌ی پسران کارایی ندارد و می‌بایست با ملاحظات جنسیتی تکمیل شود.

همچنین برخی دیدگاه‌های فمینیستی و نظریه تضاد، این نظریه را بیش از حد فردگرایانه دانسته‌اند و معتقدند کنترل اجتماعی در برخی موارد می‌تواند ابزاری برای سلطه ساختاری تلقی شود (Pratt et al., 2011).

 

کاربرد تجربی نظریه کنترل اجتماعی هیرشی

از زمان معرفی نظریه کنترل اجتماعی توسط هیرشی، این چارچوب نظری در ده‌ها مطالعه تجربی در کشورهای مختلف به کار گرفته شده و مورد آزمون قرار گرفته است. تمرکز اصلی این تحقیقات اغلب بر بررسی رابطه‌ی میان میزان پیوند اجتماعی و بروز رفتار بزهکارانه، به‌ویژه در میان نوجوانان و جوانان، بوده است. نتایج این مطالعات عمدتاً از مفروضات نظریه حمایت کرده‌اند؛ گرچه مواردی نیز وجود دارد که یافته‌های متفاوت یا متناقضی ارائه داده‌اند.

مطالعات بین‌المللی

مطالعه‌ی معروف اُزبی و اوزجان (2006) در دبیرستان‌های آنکارا (ترکیه) یکی از مطالعات قابل توجه در سطح بین‌الملل است که به آزمون نظریه کنترل اجتماعی در زمینه‌ای فرهنگی متفاوت با منشأ آن پرداخته است. یافته‌های آن‌ها نشان داد که سطوح بالای دلبستگی به والدین و معلمان، و همچنین باور به قوانین اجتماعی، رابطه‌ی معناداری با کاهش گرایش به بزهکاری دارند. این نتایج از فرضیه‌های نظریه پشتیبانی می‌کردند (Özbay & Özcan, 2006).

در ایالات متحده نیز، مطالعه‌ی هاینی و آسگود (2005) نشان داد که نوجوانانی که پیوندهای اجتماعی ضعیفی با مدرسه و خانواده داشتند، بیشتر در معرض تأثیرات منفی همسالان و در نتیجه ارتکاب جرم قرار داشتند. آن‌ها تأکید کردند که فقدان دلبستگی به نهادهای اجتماعی مشروع، فرصت بیشتری برای ارتباط با گروه‌های منحرف فراهم می‌آورد (Haynie & Osgood, 2005).

نقش خانواده و دلبستگی والدینی

دلبستگی به والدین به عنوان مؤلفه‌ای کلیدی از نظریه هیرشی، در مطالعات بسیاری بررسی شده است. رانکین و کرن (1994) با استفاده از داده‌های پیمایشی، نشان دادند که کیفیت رابطه‌ی نوجوانان با والدین، پیش‌بینی‌کننده‌ی معناداری برای رفتار بزهکارانه است. آنان همچنین بر این نکته تأکید کردند که روابط گرم و نظارت موثر والدین از مهم‌ترین عوامل بازدارنده جرم محسوب می‌شوند.

همچنین در یک متاآنالیز وسیع از 74 مطالعه، هوو و همکاران (2012) نتیجه گرفتند که ارتباط مثبت با والدین، اثر حفاظتی چشمگیری بر کاهش احتمال بزهکاری دارد. آن‌ها بیان داشتند که این ارتباط، حتی در جوامع با ساختارهای فرهنگی گوناگون، تأثیری ثابت و قابل تکرار دارد (Hoeve et al., 2012).

مشارکت اجتماعی و جلوگیری از بزهکاری

مؤلفه مشارکت در فعالیت‌های مشروع نیز به طور تجربی بررسی شده است. مطالعات نشان داده‌اند نوجوانانی که در فعالیت‌های فوق‌برنامه، ورزش‌های گروهی، انجمن‌های مدرسه و کارهای داوطلبانه مشارکت دارند، تمایل کمتری به بزهکاری از خود نشان می‌دهند (Hirschfield & Gasper, 2011). در این میان، نه‌تنها کمبود وقت برای فعالیت‌های منحرفانه، بلکه درونی‌سازی ارزش‌ها از طریق فعالیت‌های گروهی نقشی کلیدی ایفا می‌کند.

نقد بر اعتبار تجربی

با وجود پشتیبانی گسترده از نظریه در بسیاری از مطالعات، برخی تحقیقات نیز محدودیت‌هایی را در قابلیت پیش‌بینی نظریه نشان داده‌اند. به عنوان نمونه، روزنباوم (1987) در مطالعه‌ای درباره بزهکاری زنان جوان، بیان کرد که عناصر نظریه برای جنسیت‌های مختلف به یک اندازه پیش‌بینی‌کننده نیستند. همچنین در جوامعی با نابرابری شدید طبقاتی یا تبعیض نژادی، ممکن است پیوند اجتماعی به تنهایی قادر به بازداشتن افراد از جرم نباشد (Pratt et al., 2011).

 

نقدها و چالش‌های نظریه کنترل اجتماعی هیرشی

اگرچه نظریه کنترل اجتماعی هیرشی از پرکاربردترین و اثربخش‌ترین نظریه‌ها در تبیین بزهکاری نوجوانان به‌شمار می‌رود، اما این نظریه نیز مانند بسیاری از رویکردهای علمی، با انتقادات و چالش‌های مفهومی، تجربی و کاربردی متعددی مواجه بوده است. در این بخش، به مهم‌ترین محورهای انتقاد نسبت به این نظریه پرداخته می‌شود.

بی‌توجهی به ساختار اجتماعی و نابرابری‌های سیستماتیک

یکی از اساسی‌ترین نقدها به نظریه هیرشی آن است که بیش از حد بر ویژگی‌های فردی و روابط خرد (micro-level) تمرکز دارد و از تأثیرات کلان‌ساختاری (macro-level) مانند فقر، تبعیض، نابرابری طبقاتی و نژادی غفلت می‌کند. این دیدگاه در نظریه تضاد و جرم‌شناسی انتقادی به‌ویژه مورد توجه قرار گرفته است؛ جایی که قانون نه به عنوان ابزار کنترل بی‌طرف، بلکه به مثابه ابزاری برای حفظ قدرت گروه‌های حاکم تلقی می‌شود (Pratt et al., 2011).

به عبارت دیگر، افرادی که در شرایط اجتماعی سخت و تبعیض‌آمیز رشد می‌کنند، ممکن است حتی با وجود پیوندهای اجتماعی ظاهری، همچنان در معرض فشارهای ساختاری‌ای قرار گیرند که آن‌ها را به سمت انحراف سوق دهد؛ موضوعی که نظریه هیرشی به‌صورت مستقیم بدان نمی‌پردازد.

ابهام در مفهوم «باور» و نسبی‌گرایی اخلاقی

عنصر «باور» (Belief) در نظریه کنترل اجتماعی، به پذیرش ارزش‌ها و هنجارهای رسمی جامعه اشاره دارد. اما منتقدان معتقدند که این مفهوم در نظریه هیرشی به‌گونه‌ای ساده‌انگارانه ارائه شده است و از نسبی بودن هنجارها در جوامع گوناگون غافل است. در جوامع متکثر، ممکن است هنجارهای رسمی دولت با هنجارهای فرهنگی یا قومی مردم در تعارض باشد (Hirschfield & Gasper, 2011). بنابراین، پذیرش هنجارهای "رسمی" الزاماً به معنی اخلاق‌مداری یا انصراف از جرم نیست.

چالش‌های تجربی در تعمیم‌پذیری نظریه

مطالعات تجربی، گرچه در بسیاری از موارد مؤلفه‌های نظریه را تأیید کرده‌اند، اما در برخی موارد نیز کارایی نظریه در گروه‌های خاص جمعیتی، نظیر زنان، اقلیت‌های قومی یا بزرگسالان، زیر سؤال رفته است. پژوهش روزنباوم (1987) نشان داد که برای دختران نوجوان، مؤلفه‌های نظریه به اندازه‌ی پسران پیش‌بینی‌کننده نیستند. 

عدم توضیح کامل درباره علل شروع رفتار مجرمانه

برخی منتقدان مانند گاتفردسون و هیرشی (1990) خود نیز در نظریه بعدی‌شان – نظریه عمومی جرم – اشاره کرده‌اند که نظریه کنترل اجتماعی بیشتر درباره‌ی ادامه‌ نیافتن جرم است تا شروع آن. به عبارتی، نظریه مشخص نمی‌کند که چه عواملی باعث آغاز اولین رفتار مجرمانه می‌شوند؛ بلکه صرفاً توضیح می‌دهد که چرا برخی افراد مرتکب آن نمی‌شوند.

نقدهای فمینیستی و پسا‌مدرن

رویکردهای فمینیستی معتقدند که نظریه‌های کلاسیک مانند نظریه کنترل اجتماعی، به‌طور ضمنی از یک «سوژه مردانه» سخن می‌گویند و تفاوت‌های جنسیتی، تجربه‌های خاص زنان از کنترل اجتماعی، یا خشونت مبتنی بر جنسیت را نادیده می‌گیرند (Rosenbaum, 1987). از سوی دیگر، نظریه‌های پسا‌مدرن نیز نظریه هیرشی را به دلیل تأکید بر نهادهای رسمی (خانواده، مدرسه، قانون) در شکل‌گیری نظم، فاقد انعطاف در تحلیل فرهنگ‌های متنوع و مقاومت‌های فردی در برابر کنترل می‌دانند (Pratt et al., 2011).

 

نتیجه‌گیری و پیشنهادها

نظریه کنترل اجتماعی هیرشی یکی از برجسته‌ترین چارچوب‌های نظری در تبیین رفتار بزهکارانه نوجوانان به‌شمار می‌رود. این نظریه با تمرکز بر پیوندهای اجتماعی و عناصر چهارگانه‌ی دلبستگی، تعهد، مشارکت و باور، رویکردی متفاوت نسبت به دیگر نظریه‌های جرم‌شناختی ارائه می‌دهد که به‌جای تمرکز بر دلایل ارتکاب جرم، بر دلایل عدم ارتکاب آن تأکید دارد.

مطالعات تجربی متعدد در زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی متنوع، از مفروضات نظریه پشتیبانی کرده‌اند و نشان داده‌اند که پیوند مؤثر با نهادهایی چون خانواده و مدرسه می‌تواند نقش بازدارنده‌ای در برابر بزهکاری ایفا کند. به‌ویژه، دلبستگی والدینی و مشارکت در فعالیت‌های اجتماعی مشروع، در کاهش رفتارهای منحرفانه نقش کلیدی داشته‌اند.

با این حال، نظریه کنترل اجتماعی از دیدگاه نظری و تجربی با چالش‌هایی نیز مواجه است. از جمله، ناتوانی آن در توضیح تأثیر ساختارهای اجتماعی کلان، ضعف در تبیین رفتار مجرمانه در گروه‌های خاص مانند زنان و اقلیت‌ها، و ابهام در تعریف مفاهیم اخلاقی مانند «باور». نقدهای فمینیستی، پسا‌مدرن و نظریه‌های تضاد نیز به محدودیت‌های ایدئولوژیک این نظریه اشاره داشته‌اند.

پیشنهادهایی برای پژوهش‌های آتی

  • تلفیق نظریه‌ها: پیشنهاد می‌شود که نظریه کنترل اجتماعی در ترکیب با رویکردهای ساختاری مانند نظریه فشار، تضاد یا محرومیت نسبی مورد بررسی قرار گیرد تا تبیین جامع‌تری از بزهکاری ارائه شود.

  • تحلیل جنسیتی و فرهنگی: انجام پژوهش‌های مقایسه‌ای در میان گروه‌های جنسیتی، قومی و فرهنگی مختلف می‌تواند به سنجش دقت و اعتبار تعمیم نظریه کمک کند.

  • تحلیل طولی (Longitudinal): مطالعاتی که تغییرات پیوند اجتماعی را در طول زمان بررسی کنند، می‌توانند بینش بهتری درباره پایداری یا شکنندگی کنترل اجتماعی فراهم آورند.

پیشنهادهایی برای سیاست‌گذاری اجتماعی

  • تقویت نهاد خانواده و مدرسه: سیاست‌هایی که به تحکیم روابط خانوادگی، مهارت‌های فرزندپروری، و افزایش تعلق دانش‌آموزان به مدرسه کمک می‌کنند، می‌توانند نقش مؤثری در پیشگیری از جرم داشته باشند.

  • افزایش فرصت‌های مشارکت اجتماعی: توسعه برنامه‌های فرهنگی، هنری، ورزشی و داوطلبانه برای نوجوانان می‌تواند آن‌ها را در مسیر ارزش‌های اجتماعی درگیر کرده و از بزهکاری دور نگه دارد.

  • بازنگری در سیاست‌های کیفری: تمرکز صرف بر مجازات بدون توجه به پیوندهای اجتماعی فرد ممکن است نتواند به بازپروری واقعی منجر شود؛ بنابراین، مداخلاتی که به تقویت روابط مثبت اجتماعی کمک کنند، اثربخشی بیشتری دارند.

در پایان، می‌توان گفت که نظریه کنترل اجتماعی، علی‌رغم محدودیت‌ها، همچنان یکی از نظریه‌های کارآمد در فهم و تبیین رفتار مجرمانه نوجوانان است. موفقیت در کاهش بزهکاری مستلزم بهره‌گیری از چارچوب‌های نظری متنوع، شناخت دقیق زمینه‌های اجتماعی، و طراحی مداخلات مبتنی بر شواهد است.

 

فهرست منابع و مآخذ

Hirschi, T. (1969). Causes of Delinquency. Berkeley: University of California Press.

Hirschi, T., & Gottfredson, M. R. (1990). A General Theory of Crime. Stanford, CA: Stanford University Press.

Hirschfield, P. J., & Gasper, J. (2011). The relationship between school engagement and delinquency in adolescence: An examination of social bonding and social learning perspectives. Criminology, 49(3), 801–830.

Hoeve, M., Dubas, J. S., Eichelsheim, V. I., Van der Laan, P. H., Smeenk, W., & Gerris, J. R. (2012). The relationship between parenting and delinquency: A meta-analysis. Journal of Abnormal Child Psychology, 40(5), 705–729.

Özbay, Ö., & Özcan, Y. Z. (2006). A test of Hirschi’s social bonding theory: Evidence from Turkey. International Journal of Offender Therapy and Comparative Criminology, 50(6), 711–726.

Haynie, D. L., & Osgood, D. W. (2005). Reconsidering peers and delinquency: How do peers matter? Social Forces, 84(2), 1109–1130.

Rankin, J. H., & Kern, R. (1994). Parental attachments and delinquency. Criminology, 32(4), 495–515.

Rosenbaum, J. L. (1987). Social control theories and women's conformity: Examining theoretical assumptions. Gender & Society, 1(3), 293–307.

Pratt, T. C., Gau, J. M., & Franklin, T. W. (2011). Key ideas in criminology and criminal justice. SAGE Publications.