اندیشه ها

آثار و اندیشه های دکتر حسن محمدی نویسی

اندیشه ها

آثار و اندیشه های دکتر حسن محمدی نویسی

اندیشه ها

دکتر حسن محمدی نویسی؛ حقوقدان، پژوهشگر و نویسنده اهل قم/ ایران که دارای آثار متعددی به زبان فارسی و انگلیسی در زمینه های حقوق، جرم شناسی و مذهب است. او در حال حاضر به نویسندگی، پژوهش و تدریس می پردازد. در این وبلاگ بروندادهای علمی ایشان به اطلاع بازدیدکنندگان گرامی خواهد رسید.

 

مفهوم جرم در جرم‌شناسی: تحولی مفهومی از رویکرد کلاسیک تا پست‌مدرن

نویسنده: دکتر حسن محمدی نویسی

 

چکیده
مفهوم جرم یکی از بنیادی‌ترین مفاهیم در حوزه‌های حقوق کیفری و جرم‌شناسی است که در طول زمان دچار تحولات مفهومی و نظری فراوانی شده است. این مقاله با تمرکز بر تفاوت‌ها و تعامل‌های میان دیدگاه‌های حقوقی و جرم‌شناختی، به بررسی تطبیقی تعریف جرم در چارچوب سه دوره نظری کلاسیک، مدرن و پست‌مدرن می‌پردازد. رویکرد کلاسیک، جرم را کنشی عقلانی و آگاهانه در نقض قانون تلقی می‌کند؛ در حالی‌که جرم‌شناسی مدرن با نگاهی ساختارگرا و علی، به بررسی عوامل زیستی، روانی و اجتماعی مؤثر بر بزهکاری می‌پردازد. از سوی دیگر، رویکردهای پست‌مدرن بر نسبی بودن و گفتمانی بودن مفهوم جرم تأکید دارند و نقش قدرت، زبان و برساخت اجتماعی را در جرم‌انگاری مورد تحلیل قرار می‌دهند. این پژوهش نشان می‌دهد که تعریف جرم، نه امری ثابت و مطلق، بلکه پدیده‌ای تاریخی، اجتماعی و سیاسی است که فهم آن نیازمند درک میان‌رشته‌ای و انعطاف‌پذیر است. بازاندیشی در چیستی جرم می‌تواند زمینه‌ساز اصلاح سیاست‌های جنایی، پیشگیری مؤثرتر از بزهکاری، و ارتقاء عدالت اجتماعی شود.

کلیدواژه‌ها:
مفهوم جرم، جرم‌شناسی کلاسیک، جرم‌شناسی مدرن، جرم‌شناسی پست‌مدرن، برساخت اجتماعی، عدالت کیفری، نظریه‌های انحراف، گفتمان قدرت

مقدمه

جرم‌شناسی به عنوان یک علم میان‌رشته‌ای، به مطالعه‌ی رفتارهای خلاف قانون و علل و پیامدهای آن می‌پردازد. درک مفهوم جرم از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است، زیرا تعریف جرم نه تنها بر پایه‌ی قوانین قضایی بلکه بر اساس دیدگاه‌های اجتماعی، فرهنگی و تاریخی شکل می‌گیرد (Sellin, 1938). از این رو، جرم مفهومی نسبی و متغیر است که در بستر زمان و مکان دستخوش تغییر می‌شود و به عنوان محصولی از تعاملات اجتماعی و ساختارهای قدرت قابل تحلیل است (Becker, 1963).

با توجه به آثار کلاسیک جرم‌شناسی مانند «جرم و جامعه» (Tannenbaum, 1938) و «انومی و ساختار اجتماعی» (Merton, 1938)، جرم نه تنها به عنوان یک فعل قانونی بلکه به عنوان یک پدیده اجتماعی که تعارض‌های فرهنگی و ارزش‌ها را منعکس می‌کند، شناخته می‌شود. امیل دورکیم، یکی از بنیان‌گذاران جامعه‌شناسی، در تحلیل خود از خودکشی به عنوان یک پدیده اجتماعی، اهمیت چارچوب‌های اجتماعی در شکل‌گیری رفتارهای نابهنجار را نشان داده است (Durkheim, 1897).

در عصر حاضر، نظریه‌های متعددی از جمله نظریه یادگیری اجتماعی (Akers, 2011) و نظریه کنترل اجتماعی (Hirschi, 1969) تلاش کرده‌اند تا ماهیت جرم را از دیدگاه‌های روان‌شناختی، اجتماعی و فرهنگی تبیین کنند. فهم این مفهوم به ما امکان می‌دهد تا ساختارهای اجتماعی، نقش نهادهای اجتماعی و همچنین فرآیندهای برچسب‌گذاری را در تحلیل جرم بررسی کنیم (Chambliss, 1973).

بنابراین، بررسی ماهیت جرم از منظر جرم‌شناسی، نیازمند توجه به گستره‌ای از نظریات و رویکردهای جامعه‌شناختی است که به صورت جامع و چندبعدی به این پدیده نگاه می‌کنند. این مقاله درصدد است تا با استفاده از منابع کلاسیک و مدرن جرم‌شناسی، مفهوم جرم را به صورت دقیق و علمی تحلیل نماید.

 

مفهوم جرم در جرم‌شناسی

جرم یکی از مفاهیم بنیادی و در عین حال پیچیده در رشته جرم‌شناسی است که تعاریف و برداشت‌های مختلفی از آن در طول زمان ارائه شده است. این مفهوم نه تنها به عنوان یک تخلف از قوانین رسمی کشورها تعریف می‌شود، بلکه در بسترهای فرهنگی، اجتماعی، تاریخی و حتی روان‌شناختی قابل بررسی است. در واقع، مفهوم جرم فراتر از یک رفتار صرفاً قانونی است و به مثابه یک پدیده اجتماعی، محصول تعامل میان فرد و جامعه محسوب می‌شود (Sellin, 1938).

تعریف جرم از دیدگاه حقوقی

تعریف کلاسیک جرم از منظر حقوقی به هر رفتاری اطلاق می‌شود که قانونگذار آن را ممنوع کرده و برای آن مجازات تعیین کرده باشد (Beccaria, 1764). این تعریف مبتنی بر قواعد و مقررات حقوقی است که در قالب قوانین کیفری در نظام‌های حقوقی مختلف تدوین می‌شود. جرم به عنوان نقض قانون، دارای ویژگی‌هایی چون رفتار عمدی یا غیرعمدی، ارتکاب عمل ممنوع و اعمال مجازات رسمی است (Sutherland, 1947). در این دیدگاه، جرم به عنوان یک مقوله حقوقی قابل تعریف است و ماهیت آن بستگی مستقیم به قانون دارد؛ یعنی اگر قانونی وجود نداشته باشد که رفتاری را ممنوع بداند، آن رفتار جرم تلقی نمی‌شود. این تعریف دارای مزایای روشنی است چون چارچوبی مشخص برای مجازات‌ها و مقابله با رفتارهای ضدقانونی ایجاد می‌کند، اما محدودیت‌هایی نیز دارد، زیرا نمی‌تواند همه ابعاد اجتماعی و فرهنگی جرم را در نظر بگیرد.

جرم به مثابه پدیده اجتماعی

در مقابل دیدگاه صرفاً حقوقی، جرم‌شناسان اجتماعی مفهوم جرم را فراتر از چارچوب قانونی تعریف می‌کنند و آن را به عنوان پدیده‌ای اجتماعی و فرهنگی می‌بینند که تحت تأثیر شرایط اجتماعی، هنجارها و ارزش‌های جامعه قرار دارد (Becker, 1963). در این راستا، امیل دورکیم به عنوان یکی از بنیان‌گذاران جامعه‌شناسی، جرم را امری طبیعی و اجتناب‌ناپذیر در هر جامعه دانسته است (Durkheim, 1897). وی معتقد بود که جرم با نقض هنجارهای اجتماعی همراه است و این تخلف، واکنش‌های اجتماعی را به دنبال دارد که به تقویت انسجام اجتماعی و تعادل هنجارها کمک می‌کند.

دورکیم تأکید می‌کند که وجود جرم نشان‌دهنده سلامت نسبی یک جامعه است و فقدان کامل جرم می‌تواند نشانه‌ای از عدم تحرک اجتماعی و رکود فرهنگی باشد. وی همچنین مفهومی به نام «انومی» را مطرح کرد که به معنی بی‌هنجاری و فقدان قواعد مشترک است و زمینه‌ساز رفتارهای نابهنجار و مجرمانه می‌شود (Merton, 1938). نظریه انومی بیان می‌کند که ناهماهنگی بین اهداف فرهنگی و ابزارهای قانونی برای رسیدن به آن اهداف می‌تواند منجر به ارتکاب جرم شود، به ویژه در جوامعی که نابرابری‌های اقتصادی و اجتماعی گسترده وجود دارد.

نسبی بودن مفهوم جرم و نظریه برچسب‌زنی

یکی از ویژگی‌های بارز مفهوم جرم، نسبی بودن آن است. جرم در هر فرهنگ و جامعه‌ای به شکل متفاوتی تعریف می‌شود و رفتاری که در یک جامعه جرم محسوب می‌شود، ممکن است در جامعه‌ای دیگر پذیرفته شده باشد یا حتی قانونی باشد (Sellin, 1938). این دیدگاه در نظریه‌های برچسب‌زنی برجسته شده است؛ به ویژه نظریه هوارد بکر (Becker, 1963) که تأکید می‌کند جرم صرفاً ماهیتی ذاتی ندارد بلکه محصول فرآیندهای اجتماعی و تعاملات میان افراد و نهادهای قدرت است.

براساس نظریه برچسب‌زنی، جرم زمانی شکل می‌گیرد که گروه‌های دارای قدرت، افرادی را که برخلاف هنجارهای غالب رفتار می‌کنند، برچسب زده و طرد کنند. این فرآیند باعث می‌شود فرد به عنوان «مجرم» شناسایی شود و رفتارهایش به طور مکرر تحت نظارت و قضاوت قرار گیرد که خود می‌تواند منجر به تشدید رفتارهای مجرمانه گردد (Chambliss, 1973). این نظریه نشان می‌دهد که مفهوم جرم نه تنها بستگی به عمل ارتکابی دارد بلکه بیشتر به نحوه واکنش جامعه و نهادهای اجتماعی نسبت به آن بستگی دارد.

دیدگاه‌های نوین در تعریف جرم

در دهه‌های اخیر، نظریه‌های متعددی در رشته جرم‌شناسی به منظور تحلیل جامع‌تر مفهوم جرم مطرح شده است که بر فراتر رفتن از تعریف صرفاً قانونی تأکید دارند. نظریه یادگیری اجتماعی، یکی از برجسته‌ترین این دیدگاه‌هاست که معتقد است رفتار مجرمانه از طریق فرآیندهای یادگیری در تعامل با دیگران آموخته می‌شود (Akers, 2011). به بیان دیگر، فرد از طریق روابط اجتماعی، ارزش‌ها، مهارت‌ها و نگرش‌های مجرمانه را کسب می‌کند.

همچنین نظریه کنترل اجتماعی که توسط ترویس هیرشی (Hirschi, 1969) مطرح شد، نشان می‌دهد که فقدان یا ضعف پیوندهای اجتماعی نظیر خانواده، مدرسه و جامعه باعث می‌شود که افراد کمتر از قواعد اجتماعی تبعیت کنند و احتمال ارتکاب جرم در آنها افزایش یابد. این نظریه‌ها نشان می‌دهد که جرم تنها محصول انگیزه‌های فردی نیست بلکه تحت تأثیر ساختارهای اجتماعی و کیفیت ارتباطات اجتماعی نیز قرار دارد.

در کنار این نظریه‌ها، رویکردهای انتقادی و ساختارگرایانه نیز جرم را به عنوان نتیجه ساختارهای نابرابر اجتماعی، اقتصادی و سیاسی تحلیل می‌کنند. به طور مثال، نظریه‌های مارکسیستی جرم را ابزاری برای حفظ منافع طبقه حاکم و سرکوب طبقات محروم می‌دانند (Sellin, 1938). این رویکردها تأکید دارند که مفهوم جرم به نحوی انتخابی تعریف شده و برخی از رفتارهای طبقات پایین جامعه بیش از رفتارهای طبقات بالاتر جرم‌انگاری می‌شود.

اهمیت بررسی مفهوم جرم در جرم‌شناسی

مطالعه و تحلیل مفهوم جرم، زمینه را برای درک بهتر علل، فرآیندها و پیامدهای جرم فراهم می‌آورد و کمک می‌کند تا سیاست‌های مؤثرتری در پیشگیری و مقابله با جرم تدوین گردد. این مهم به ویژه در جوامعی که با چالش‌های پیچیده اجتماعی و فرهنگی مواجه هستند، اهمیت دوچندان می‌یابد. فهم ماهیت جرم و عوامل مؤثر در شکل‌گیری آن، امکان طراحی برنامه‌های اصلاحی و توانمندسازی اجتماعی را فراهم می‌آورد که بتوانند ریشه‌های بزهکاری را هدف قرار دهند.

 

بررسی تطبیقی مفهوم جرم در حقوق کیفری و جرم‌شناسی   

یکی از مباحث کلیدی در مطالعات جرم‌شناسی، تفاوت و تطابق مفهوم جرم در دو حوزه حقوق کیفری و جرم‌شناسی است. هرچند این دو رشته به موضوع «جرم» می‌پردازند، اما رویکرد، هدف و تعاریف آن‌ها تا حد زیادی متفاوت است و این تفاوت‌ها نقش مهمی در فهم جامع جرم و تدوین سیاست‌های جنایی ایفا می‌کند. در نظام حقوق کیفری، جرم به‌عنوان یک فعل یا ترک فعلی که بر اساس قوانین جزایی به صراحت ممنوع شده و مستلزم مجازات است، تعریف می‌شود (Beccaria, 1764). این تعریف بر پایه قواعد قانونی تدوین شده توسط قانون‌گذار است و عمدتاً ماهیت رسمی، صوری و ایجابی دارد. در حقوق کیفری، جرم تابعی از قانون و فرایند قضایی است که برای اعمال عدالت کیفری به کار گرفته می‌شود (Sutherland, 1947). حقوق کیفری بر نظم عمومی و حفظ امنیت جامعه تمرکز دارد و تعریف جرم در این حوزه ابزاری است برای مشخص کردن رفتارهای ممنوعه و تعیین مجازات متناسب با آن‌ها. در این چارچوب، جرم بر اساس معیارهای قانونی و قواعد مشخصی سنجیده می‌شود و وظیفه قاضی، اثبات ارتکاب جرم بر اساس معیارهای قانونی است (Lombroso, 1911).

در مقابل، جرم‌شناسی با رویکردی علمی و تحلیلی، به مطالعه رفتارهای خلاف قانون در سطح وسیع‌تر و عمیق‌تری می‌پردازد. این علم به بررسی علل، زمینه‌ها و پیامدهای جرم، فرآیندهای اجتماعی و روانی مرتبط و همچنین واکنش‌های جامعه نسبت به جرم می‌پردازد (Durkheim, 1897). جرم‌شناسی به جرم به عنوان یک پدیده اجتماعی نگاه می‌کند که در بستر تاریخی، فرهنگی و ساختاری شکل می‌گیرد. در جرم‌شناسی، جرم مفهومی نسبی است و فقط محدود به تخلفات قانونی نیست بلکه رفتارهایی را که توسط گروه‌های اجتماعی برچسب «مجرمانه» به آن‌ها زده می‌شود نیز دربر می‌گیرد (Becker, 1963). این رویکرد تأکید دارد که جرم، محصول تعامل میان فرد و جامعه، و انعکاس تضادهای اجتماعی است.

تفاوت‌های کلیدی در رویکرد به مفهوم جرم عبارتند از: ماهیت تعریف؛ حقوق کیفری جرم را از منظر قانونی و ایجابی تعریف می‌کند، در حالی که جرم‌شناسی آن را از دیدگاه اجتماعی، فرهنگی و تاریخی بررسی می‌کند (Sellin, 1938). محدوده تعریف؛ در حقوق کیفری، جرم صرفاً به اعمال ممنوع شده توسط قانون محدود می‌شود، اما در جرم‌شناسی، جرم شامل رفتارهایی است که ممکن است از نظر قانونی جرم نباشند اما جامعه آن‌ها را ناپسند یا مجرمانه بداند (Chambliss, 1973). هدف مطالعه؛ هدف حقوق کیفری اعمال عدالت، تعیین مجازات و بازدارندگی است، در حالی که جرم‌شناسی به دنبال فهم علل وقوع جرم، فرآیندهای شکل‌گیری و پیامدهای اجتماعی آن است (Merton, 1938). رویکرد به عدالت؛ حقوق کیفری بر اجرای قانون و مجازات تمرکز دارد، اما جرم‌شناسی به تأثیرات اجتماعی جرم و راهکارهای پیشگیری و اصلاح رفتار می‌پردازد (Hirschi, 1969).

با وجود تفاوت‌ها، حقوق کیفری و جرم‌شناسی رابطه‌ای مکمل دارند. مطالعات جرم‌شناسی می‌تواند زمینه‌ساز اصلاح قوانین کیفری و سیاست‌های جنایی شود و قوانین کیفری نیز بستر قانونی مقابله با جرم را فراهم می‌کند. به عنوان مثال، نظریه‌های جرم‌شناسی در شناخت عوامل اجتماعی مؤثر بر ارتکاب جرم، طراحی برنامه‌های پیشگیری و اصلاح مجرمان نقش بسزایی دارند (Akers, 2011). همچنین، جرم‌شناسی با ارائه تحلیل‌های جامعه‌شناختی و روان‌شناختی، می‌تواند نقد و بازنگری قوانین کیفری را بر اساس تغییرات اجتماعی و فرهنگی به دنبال داشته باشد (Durkheim, 1897). این تعامل علمی-حقوقی موجب ایجاد سیاست‌های جنایی متعادل‌تر و عادلانه‌تر می‌شود که علاوه بر مقابله با جرم، به بهبود شرایط اجتماعی و کاهش بزهکاری می‌انجامد.

 

مفهوم جرم در جرم‌شناسی کلاسیک، مدرن و پست‌مدرن  

مطالعه مفهوم جرم در جرم‌شناسی نیازمند درک عمیق و جامع از تکامل نظریه‌ها و رویکردهای مختلفی است که در طول زمان شکل گرفته‌اند. این تحولات نظری بازتاب‌دهنده شرایط تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و فلسفی خاص هر دوره بوده و به مرور زمان موجب شکل‌گیری سه دوره عمده در فهم جرم شده است: جرم‌شناسی کلاسیک، جرم‌شناسی مدرن و جرم‌شناسی پست‌مدرن. هر یک از این دوره‌ها دارای ویژگی‌ها، مفروضات و تعاریف متمایزی از جرم هستند که درک آن‌ها برای فهم تطور دانش جرم‌شناسی و نحوه مواجهه جامعه با جرم اهمیت بسزایی دارد.

در دوره جرم‌شناسی کلاسیک که در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم ظهور یافت، رویکرد اصلی بر اساس فلسفه عقلانیت و اختیار انسان شکل گرفت. این رویکرد که تأثیرپذیری مستقیم از اندیشه‌های روشنگری داشت، توسط چزاره بکاریا (Beccaria, 1764) به عنوان یکی از بنیان‌گذاران جرم‌شناسی کلاسیک مطرح شد. در این دیدگاه، جرم به مثابه رفتاری تعریف می‌شود که فرد به صورت ارادی و با استفاده از عقل و اختیار آزاد خود آن را انتخاب می‌کند. انسان‌ها موجوداتی عقلانی هستند که در انتخاب‌های خود به دنبال کسب لذت و دوری از درد هستند؛ بنابراین، جرم نتیجه یک انتخاب آگاهانه است. از این منظر، فرد مسئول اعمال خود است و باید پاسخگوی رفتارهای مجرمانه‌اش باشد. در این چارچوب، قوانین باید روشن، شفاف و عادلانه باشند تا عدالت کیفری به درستی اجرا شود و مجازات‌ها باید متناسب با جرم باشند تا بازدارندگی لازم ایجاد گردد. جرم‌شناسی کلاسیک بر اهمیت پیشگیری و بازدارندگی تأکید داشت و مجازات را به عنوان وسیله‌ای برای حفظ نظم و امنیت اجتماعی می‌دید (Beccaria, 1764; Sutherland, 1947). این رویکرد ضمن احترام به کرامت انسان، به طور کلی از مجازات‌های سنگین و غیرانسانی پرهیز می‌کرد و معتقد بود که عدالت باید بر پایه اصول عقلانی و انسانی بنا شود.

با گذشت زمان، در اواخر قرن نوزدهم و قرن بیستم، رویکرد کلاسیک با چالش‌ها و نقدهای جدی مواجه شد و دوره‌ای نوین با عنوان جرم‌شناسی مدرن شکل گرفت. در این دوره، جرم به عنوان یک پدیده پیچیده‌تر و چندبعدی‌تر مورد بررسی قرار گرفت که نمی‌توان آن را صرفاً ناشی از انتخاب آزاد فرد دانست. جرم‌شناسان مدرن به دنبال یافتن علل عمیق‌تر و زمینه‌های زیستی، روانی و اجتماعی وقوع جرم بودند. چزاره لومبروزو (Lombroso, 1911) یکی از چهره‌های برجسته این دوره بود که بر نقش ویژگی‌های زیستی و وراثتی در گرایش به جرم تأکید داشت و معتقد بود برخی افراد به طور ذاتی ویژگی‌های مجرمانه دارند. این نظریه، گرچه بعدها به خاطر ساده‌انگاری و توجه محدود به عوامل زیستی مورد نقد قرار گرفت، اما پایه‌گذار توجه به ابعاد علمی و تجربی جرم‌شناسی شد. در کنار رویکردهای زیستی، نظریه‌های روانشناختی نیز به بررسی عوامل درونی فرد پرداختند و نقش اختلالات روانی و شخصیت در بزهکاری را مطرح کردند.

علاوه بر این، نظریه‌های جامعه‌شناختی مانند نظریه آنومی دورکیم (Durkheim, 1897) و نظریه انحراف اجتماعی مرتون (Merton, 1938) تحولات چشمگیری در فهم جرم ایجاد کردند. این نظریه‌ها بر تأثیر ساختارهای اجتماعی، نابرابری‌ها و تضادهای فرهنگی در شکل‌گیری رفتار مجرمانه تأکید داشتند. از نظر دورکیم، جرم پدیده‌ای اجتماعی است که حتی در جوامع سالم و منظم نیز وجود دارد و نقش آن را در تنظیم و تغییر قواعد اجتماعی نمی‌توان نادیده گرفت. مرتون نیز نشان داد که فشارهای اجتماعی و فقدان فرصت‌های مشروع می‌تواند افراد را به سمت انحراف و جرم سوق دهد. همچنین، نظریه‌های یادگیری اجتماعی و برچسب‌زنی بر تأثیر تعاملات فرد با محیط اجتماعی و نحوه واکنش جامعه نسبت به او تأکید می‌کنند. از دیدگاه هوارد بکر (Becker, 1963)، جرم نه تنها محصول فعل مجرمانه، بلکه نتیجه فرآیند اجتماعی برچسب‌زنی و واکنش جامعه به رفتارهای مشخص است. در این رویکرد، جامعه و نهادهای اجتماعی نقش مهمی در تعریف و ساخت مفهوم جرم دارند و رفتارهایی که توسط اکثریت به عنوان مجرمانه شناخته می‌شوند، محصول روابط قدرت و ارزش‌های اجتماعی هستند (Akers, 2011).

در نهایت، با ورود به اواخر قرن بیستم، رویکرد پست‌مدرن در جرم‌شناسی ظهور یافت که تحولی بنیادین در نگاه به جرم به شمار می‌رود. جرم‌شناسی پست‌مدرن برخلاف دوره‌های قبلی، بر نسبی بودن مفهوم جرم و تأثیر قدرت و گفتمان در تعیین آن تأکید می‌کند. از دیدگاه این رویکرد، جرم نه تنها یک واقعیت عینی بلکه یک ساختار اجتماعی است که توسط نهادهای قدرت ساخته و بازتولید می‌شود. میشل فوکو (Foucault, 1977) یکی از نظریه‌پردازان برجسته این دوره است که نقش دانش، قدرت و نهادهای نظارتی را در جرم‌انگاری بررسی کرده است. در این چارچوب، قوانین و نظام‌های قضایی به عنوان ابزارهایی برای کنترل اجتماعی و حفظ نظم موجود به کار می‌روند و تعریف جرم نیز محصول گفتمان‌ها و کنش‌های قدرت در جامعه است. جرم‌شناسی پست‌مدرن همچنین به بررسی جرم‌های سازمان‌یافته، جرایم سفیدپوستان و سایر اشکال جرم که کمتر مورد توجه قرار گرفته‌اند می‌پردازد و تأکید می‌کند که این نوع جرم‌ها اغلب توسط قوانین و نهادهای رسمی نادیده گرفته می‌شوند یا به گونه‌ای متفاوت با جرم‌های سنتی برخورد می‌شود (Young, 1999; Garland, 2001).

از این منظر، جرم‌شناسی پست‌مدرن به تحلیل نحوه تولید دانش درباره جرم و ارتباط آن با ساختارهای قدرت اجتماعی و فرهنگی می‌پردازد و نشان می‌دهد که تعریف جرم همواره در حال تغییر و متأثر از شرایط تاریخی و ساختارهای قدرت است. این رویکرد به نقد مفاهیم مطلق و کلیشه‌ای جرم می‌پردازد و بر ضرورت توجه به تنوع فرهنگی، تفاوت‌های طبقاتی و نقش گفتمان‌های غالب در جرم‌شناسی تأکید می‌کند. به طور کلی، می‌توان گفت که مفهوم جرم در جرم‌شناسی کلاسیک بر انتخاب آزاد و مسئولیت فردی تأکید دارد، در جرم‌شناسی مدرن جرم را محصول تعامل عوامل زیستی، روانی و اجتماعی می‌داند و در جرم‌شناسی پست‌مدرن جرم را پدیده‌ای نسبی و متأثر از قدرت و گفتمان می‌بیند. این تحولات نظری نشان‌دهنده تکامل فهم بشر از جرم و پیچیدگی‌های آن است و هر دوره، چشم‌اندازی جدید برای تحلیل جرم و پاسخ به آن ارائه کرده است.

 

نتیجه گیری

مفهوم جرم در طول تاریخ اندیشه کیفری و اجتماعی، همواره در حال تحول و بازتعریف بوده است. از نگرش عقل‌گرایانه و قانون‌محور دوران کلاسیک که بر اراده آزاد و مسئولیت فردی تأکید می‌کرد، تا رویکردهای مدرن که با در نظر گرفتن پیچیدگی عوامل زیستی، روانی و اجتماعی، جرم را در بستر ساختارهای کلان جامعه تحلیل کردند، و در نهایت، نگاه پست‌مدرن که بر نسبی بودن، گفتمانی بودن و قدرت‌مندانه بودن مفهوم جرم تأکید دارد، هر یک تلاش کرده‌اند تا درکی عمیق‌تر، چندلایه‌تر و انتقادی‌تر از پدیده جرم ارائه دهند. آنچه در این تحولات مفهومی برجسته است، عبور تدریجی از نگاه صرفاً حقوقی و رسمی به جرم، و ورود به عرصه‌هایی چون فرهنگ، سیاست، هویت و مناسبات قدرت است. حقوق کیفری، گرچه همچنان مرجع قانونی تعریف جرم است، اما بدون در نظر گرفتن یافته‌های جرم‌شناسی مدرن و پست‌مدرن، قادر به پاسخ‌گویی جامع به مسائل پیچیده‌ و نوظهور نیست. جرم دیگر صرفاً نقض قانون نیست، بلکه محصول فرآیندهای اجتماعی، برساخت‌های فرهنگی و روابط نابرابر قدرت نیز هست. درک این پیچیدگی برای تدوین سیاست‌های جنایی عادلانه، پیشگیرانه و انسانی ضروری است. از این‌رو، شناخت تحولات نظری و گفتمانی در تعریف جرم نه‌تنها یک ضرورت آکادمیک، بلکه پیش‌شرطی برای پاسخگویی اخلاقی، مؤثر و واقع‌بینانه به پدیده بزهکاری در جهان معاصر است.

 

فهرست منابع و مآخذ

Akers, R. L. (2011). Social learning and social structure: A general theory of crime and deviance. Transaction Publishers.

Beccaria, C. (1764). On crimes and punishments. Project Gutenberg.

Becker, H. S. (1963). Outsiders: Studies in the sociology of deviance. Free Press.

Chambliss, W. J. (1973). The saints and the roughnecks. Society, 11(1), 24–31.

Durkheim, É. (1897). Suicide: A study in sociology. Free Press.

Foucault, M. (1977). Discipline and punish: The birth of the prison. Vintage Books.

Garland, D. (2001). The culture of control: Crime and social order in contemporary society. University of Chicago Press.

Henry, S., & Milovanovic, D. (1996). Constitutive criminology: Beyond postmodernism. Sage Publications.

Hirschi, T. (1969). Causes of delinquency. University of California Press.

Lombroso, C. (1911). Criminal man. G. P. Putnam’s Sons.

Merton, R. K. (1938). Social structure and anomie. American Sociological Review, 3(5), 672–682.

Sutherland, E. H. (1947). Principles of criminology (4th ed.). J. B. Lippincott.

Sellin, T. (1938). Culture conflict and crime. Social Science Research Council.

Tannenbaum, F. (1938). Crime and the community. Columbia University Press.

Young, J. (1999). The exclusive society: Social exclusion, crime and difference in late modernity. Sage Publications.

Wolfgang, M. E., & Ferracuti, F. (1967). The subculture of violence: Toward an integrated theory in criminology. Tavistock Publications.

Cloward, R. A., & Ohlin, L. E. (1960). Delinquency and opportunity: A theory of delinquent gangs. Free Press.

Lemert, E. M. (1951). Social pathology: A systematic approach to the theory of sociopathic behavior. McGraw-Hill.

Braithwaite, J. (1989). Crime, shame and reintegration. Cambridge University Press.

Farrington, D. P. (2005). Integrated developmental and life-course theories of offending. The Annals of the American Academy of Political and Social Science, 602(1), 89–118